باور نمیکنم...

ساخت وبلاگ
باور نمیکنم که اسفندماه گذشت

باورم نمیشود که 24 اسفند هم گذشت و من تولد41سالگی مادرم را تبریک نگفتم

باور نمیکنم امروز اول فروردین 96 بود

باور نمیکنم چندماه دیگر 22 ساله میشوم

باورم نمیشود که فارغ التحصیل شده ام 

باورم نمیشود که از سال 92 چهارسال گذشت

باورم نمیشود تا چندماه دیگر محمد 10 ساله میشود و درست ده سال پیش در مرداد ماه انتظار به دنیا آمدنش را میکشیدم

باورم نمیشود آبادی اینقدر تغییر کرده باشد

باورم نمیشود که برای دیدن انسانهای خاطره ساز آبادی باید به باغ رضوان بروم

باورم نمیشود که آبادی این همه تغییرات را پذیرفته باشد

تغییرات همیشه بد نیستند اما همیشه هم ایده‌آل نیستند..

برخی تغییرات با وجود مثبت بودن باورشان سخت است و برخی با وجود مثبت نبودنشان قابل باور.

آبادی با همه تغییراتش برایم سخت شده، دلم از فقر بعضی مردم آبادی تاب ندارد، دلم از بی مسئولیتی مسئولان گیر کرده است یعنی دلگیر شده ام...

دلم از بی تفاوتی نسبت به فقر آبادی، به فرهنگ آبادی، به آینده جوانان آبادی و سرنوشت آنها درد میکند

دلم برای آبادی می‌تپد

دلم برای دخترکان نوجوان و نونهال آن می‌تپد

برای پسرانش نیز...

 

گاه اگر در پاسخ احوالپرسی های تو

گفته بودم شادمانم، بشنو و باور مکن!

باور نکردم...

نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۶/۰۱/۰۱ساعت 19:31 توسط طهورا|

محمداباد و ظرفیتهای مغفول مانده...
ما را در سایت محمداباد و ظرفیتهای مغفول مانده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abadiyeabada بازدید : 5 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:35