خداحافظی نیمه تمام

ساخت وبلاگ
یاد آخرین جلسه ای افتاده‌ام که به بچه ها نقاشی یاد میدادم.بچه هایی که بعضا ناز میکردند و از من میخواستند که کل نقاشی را برایشان بکشم و یا بعضا به ظاهر زرنگ بودند و هول‌هولکی یه چیزی میکشیدند تا من تحسینشان کنم.

خلاصه ان روزهای کوتاه و نسبتا شیرین بدون خداحافظی به پایان رسید اما نتیجه آن اشنایی  با بعضی از دختران در حال رشد و شیرین زبان بود.

آخرین روز کلاسها از من خواستند که به جشن اختتامیه‌شان بروم اما نبودم و نتوانستم برای آخرین بار ببینمشان!

هربار که سر کلاس میرفتم آرزو میکردم که کاش دوباره زمانه برگردد و همانند این پروانه های رنگارنگ و پرانرژی پرواز کنان بر روی شانه های معلمانم بنشینم و انها را ساعتها ببینم اما این چه آرزویی است!!

روزی آرزو دارم که بزرگ بشوم و به دانشگاه بروم و روزی میخواهم که کوچک شوم ، کوچک و با همان آرزوهای دور و دراز بچه‌گانه!

محمداباد و ظرفیتهای مغفول مانده...
ما را در سایت محمداباد و ظرفیتهای مغفول مانده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abadiyeabada بازدید : 19 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 15:10