خلاصه ان روزهای کوتاه و نسبتا شیرین بدون خداحافظی به پایان رسید اما نتیجه آن اشنایی با بعضی از دختران در حال رشد و شیرین زبان بود.
آخرین روز کلاسها از من خواستند که به جشن اختتامیهشان بروم اما نبودم و نتوانستم برای آخرین بار ببینمشان!
هربار که سر کلاس میرفتم آرزو میکردم که کاش دوباره زمانه برگردد و همانند این پروانه های رنگارنگ و پرانرژی پرواز کنان بر روی شانه های معلمانم بنشینم و انها را ساعتها ببینم اما این چه آرزویی است!!
روزی آرزو دارم که بزرگ بشوم و به دانشگاه بروم و روزی میخواهم که کوچک شوم ، کوچک و با همان آرزوهای دور و دراز بچهگانه!
محمداباد و ظرفیتهای مغفول مانده...برچسب : نویسنده : abadiyeabada بازدید : 19